1- مسیر سرخ: گلدستهها و فلک!
هر چه به عقب میروم میبینم از همانجا شروع شد، درست از بالای پشت بام. این بار برای شیطنت نرفته بودیم پشت بام؛ رفته بودیم با آقامان خلوت کنیم و راستش را بخواهید به گونهای کنار آقامان باشیم که دیگران نباشند، اختصاصی باشیم برای آقا و آقا هم اختصاصی باشد برای ما.
یک سال و چند روز پیش بود. ظهر اربعین توی صحن حرم مطهر آقا قمر بنی هاشم «ع» بودیم؛ جایی که الان دیگر صحن نیست؛ رواق است. نماز جماعت ظهر و عصر را که خواندیم حسین نخلی گفت: شما اینجا باشید من بر میگردم و رفت. رفت و نیامد. یک ربع، نیم ساعت، بیشتر، کمتر، نمیدانم اما میدانم که از آمدنش ناامید شدیم. شروع کردیم به نگاه کردن به هروله دستههایی که از حرم آقا ابا عبدالله میآمدند و وارد حرم برادر میشدند و شور میریختند توی جمعیت و میرفتند و باز دسته دیگر و دسته دیگر. اصلاً گذشت زمان را نمیفهمیدیم که ناگهان حسین پیدایش شد و ما را بلند کرد که همراهش برویم. دسته را شکافتیم و از دری کوچک که در یکی از شاه نشینهای حرم بود وارد شدیم و پلهها را بالا رفتیم و رسیدیم به اطاق کار حیدر.
حیدر در بخش فرهنگی حرم مطهر حضرت عباس «ع» کار میکند و دوست حسین نخلی است؛ با واسطه یا بیواسطهاش را نمیدانم اما میدانم که نشستیم به صحبت و از پیاده روی عظیم امسال (پارسال) صحبت کردیم و اینکه چرا در میان این همه جمعیت، حضور ایرانیها به نسبت کشورهای عربی و اسلامی دیگر مثل بحرین و حتی عربستان کمتر است و انتظاری که از ایران و صدا و سیما و رسانههای ایرانی میرود که این خروش عظیم چندین میلیونی را که نماد و تظاهر بزرگ شیعه است پوشش دهند و نمیدهند و این حرفها.
صحبتهایمان گل انداخته بود که ناگهان خود حیدر گفت: میخواهید برویم پشت بام و کنار گنبد بنشینیم؟ زبانمان بند آمده بود. از چند پله دیگر هم بالا رفتیم و رسیدیم به پشت بام. دیگر حیدر را رها کردیم و بین گلدسته ها و گنبد هی میرفتیم و میآمدیم و علی آقا اشک میریخت، حسین اشک میریخت، من، حیدر، صدای هروله دسته هایی که هنوز توی حرم شور گرفته بودند و ما که تنهای تنها کنار گلدستهها و دستهای سقا بودیم...
همانجا نشستیم و صحبتهایمان را ادامه دادیم. از جنگ ایران و عراق، از ستاد بازسازی عتبات و تفاوت عملکردش در کربلا و نجف، باز هم از راهپیمایی اربعین و عکاسان ایرانی وابسته به خبرگزاریهای بینالمللی که آمده بودند و به اسم ایرانی بودن مجوز گرفته بودند و کار خودشان را کرده بودند و از آب آلوده شهر کربلا، از اینجا، از آنجا و ما چشم از گلدستهها و گنبدی که در کنارش نشسته بودیم بر نمیداشتیم.
حیدر، بعدش ما را برد مُضیف حرم مطهر و ما را از نان و نمک آقامان سیر و سیراب کرد و بعدش قهوهای عربی که در پایان به میهمانان میدادند و ما رفتیم به محل استقرارمان در منزل حاجی موسی؛ حاجی موسایی که به لطف آقای خزلی سرپرست کیهان در استان ایلام نشانیاش را گرفته بودیم و در این جمعیت چند میلیونی این روزهای کربلا، نشانی خانهاش نعمت بزرگی برای ما مسافران اربعین بود.
فردای اربعین، حسین با یک خبر خوب از حرم مطهر ابوالفضل برگشت: حیدر یک پیشنهاد به ما داده است...
به نام خدا سلام آقای دژاکام خیلی عالی بود، خدا خیرتان بدهد که دلمان را بردید کنار گلدسته و دستهای حضرت سقا و همانجا رهایش کردید ... الهی قسمت هر سالتان باشد زیارت...
http://whiterose.parsiblog.com/Posts/376/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87+%D8%A7%D9%8A+%D8%A7%D8%B2+%D9%BE%D9%8A%D8%A7%D8%AF%D9%87+%D8%B1%D9%88%D9%8A++%D8%A8%D9%8A%D9%86+%D9%86%D8%AC%D9%81+%D8%AA%D8%A7+%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7/
بین گلدسته ها و گنبد هی میرفتیم و میآمدیم و علی آقا اشک میریخت، حسین اشک میریخت، من، حیدر، صدای هروله دسته هایی که هنوز توی حرم شور گرفته بودند و ما که تنهای تنها کنار گلدستهها و دستهای سقا بودیم...
سلام به گمانم آن هنگام گه به مشگ برادر تیر زدند مشگ به چشم شیعیان خالی شد که تا ابد بجوشد! چه خوب که مجموعه ی رسانه ای را از پارسال شروع کرده ای.
سخنرانی امام خامنه ای درباره اجتماع بزرگ اربعین بهمراه زیرنویس عربی http://www.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?cid=13&lid=7617
سلام . به روزم
[ناراحت] سلام بزرگوار..خوش به سعادتتون با خوندنش فقط اشک حسرت باید بریزم